هههه
می خندم!
دیگر تب هم ندارم
داغ هم نیستم
دیگر به یاد تو هم نیستم
سرد شده ام
سرد سرد
نمی دانم
شاید…
شاید دق کرده ام!
کسی چه می داند…
بی حسم کردی.... نسبت به تمام حس های دنیا...!
می خندم!
دیگر تب هم ندارم
داغ هم نیستم
دیگر به یاد تو هم نیستم
سرد شده ام
سرد سرد
نمی دانم
شاید…
شاید دق کرده ام!
کسی چه می داند…
بی حسم کردی.... نسبت به تمام حس های دنیا...!
زير بارانم ، بي چتر !
تنها بيني سرخم لو ميدهد مرا ؛ که باريده ام همراه ابرها . . .
اما تابلوي قشنگي شده ايم : من و جاده و بارن . . . !
آفتاب پنجره را ميشناسد حتي اگر بسته باشد
مهتاب به ديدارم مي آيد حتي اگر خسته باشد
دل هواي تو میکند حتي اگر شکسته باشد
تازه چند شب بود که داشتم راحت میخوابیدم بدون هیچ فکرو خیالی تا این که دیروز
باز یکی سرشو انداخت پایین و اومد تواین دل صاحب مرده ما که واسه خودش شده یه کاروان سرا
هرکسی میاد داخلش و بعد یه مدتی یه لگد بهش میزنه و میره
تا حالا شده بخوای بخوابی ویه چیزی فکر یه کسی نذاره بخوابی خیلی رنج آوره اصلا یه حس عجیبیه
دلم میخواست برم اون موقعه شب تو خیابو ن قدم بزنم خیلی احمقانه ست
ولی چه میشه کرد اگه خوابمم برده فقط به خاطر دیدن دوباره اون امروز بوده حالا امیدوارم امروز ببینمش.
خيلي سخت بود …
با بغض نوشتم ولي با خنده خواندي…
خوش به حال فرهاد که تلخترين خاطره اش شيرين بود !…
چه اشتباه بـزرگيست ، تلخ کردن زندگيمان
براي کسي که در دوري ما
شيرين ترين لحظات زندگيش را سپري ميکند....
من دارم میمیرم اما توآرومی
من دلم طوفانه دل توبارونی
من همیشه هروز واسه تو دلتنگم
از غم دوریت من باهمه میجنگم
حیفه احساسی که تو دستایه تو نفس برید
اون روزا به جز خدا هیچکی به دادم نرسید
مطمئن باش که یه روز تقاصشو پس میدی
مث من تموم زندگی تو از دست میدی
آنکه مي رود فقط مي رود ولي آنکه مي ماند درد مي کشد ، غصه مي خورد ، بغض مي کند ، اشک مي ريزد و تمام اينها روحش را به آتش مي کشد و در انتظار بازگشت کسي که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر مي شود
ای قاصدک خبرم را به او برسان
به او بگو که بدون او درفراغ دوری اش
دیگر اشکی برایم نمانده که بریزم
چگونه باید سرکنم باتنهایی هایم
وقتی نه دیگر اشکی دارم که بریزم
ونه امیدی به بازگشتت
فقط میخواهم یک بار برایه آخرین بار توراببینم
فقط زودبیا که دیگر برایه چشمانم نیز سوی نمانده
میترسم که حتی دیگر نتوانم به عکس هایت نگاکنم
موضوع انشاء: تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟
به نام خدا
فرسنگ ها دور از آغوشش
و.....
نظر یادت نره